امروز رفتم کتابخونه.

همیشه میرفتم البته برا امانت گرفتن کتاب

اما امروز برا درس خوندن رفتم.

تجربه خوبی بود برنامه م از فردا همینه

وسط ی کتاب ی برگه گذاشتم لبخند بزن :)

حالا هر کی دید لبخند میزنه :))

بعد هم زیر نم نم بارون قدم زدم

 تا ایستگاه تاکسی هوا عالی و خیابون

 خیس بارون برگ درختا ک خیس بودن و

اب میچکید حس عالی دلم ک درونی لبخند میزد

تماشای دختربچه های دبستانی وشادی کودکانه شوون

 سوار تاکسی شدن و از شیشه تاکسی بیرون رو نگاه کنی

که هر ادمی رو میدیدم واسش ارزو میکردم

 حال دلش عالی بشه یهویی

بعد که رسیدم خونه مامان منو در

اغوش گرفت و واسم عصرونه چای

و کلوچه اورد خسته نباشی دخترم

مگه میشه ادم حالش خوب نشهه

 شکرت خداجونم :))

شکرت:))

لبخند فراموش نشه مهربوناا 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها