هوالرئوف الرحیم

رضوان دیشب سررفت و برای آبکشی راحت، کل خونه رو به یه زاویه ی خونه انتقال دادیم تا یه هفته به عید. که هم اگر باز اتفاق افتاد راحت آبکشی کنیم همچنین برای دستمال کشیدن روی فرشها اذیت نشیم.


امروز که دو روزه ماه هفت شروع شده. مابقی فامیل رو هم تو دورهمی مطلع کردم و خیلی انرژی خوب گرفتم. 

ولی برخورد عموی تنها، برام از همه جالب تر بوده. فشردن دستم و اشک حلقه زده در چشم. و بدترین برخورد هم که پریروز از خواهر همون عزیز دیدم.

دیگر اینکه، از خصوصیات این هفته نوشته که دیگه ساک بیمارستان رو ببندم. و این حال عجیبی بهم داده. اگر مثل رضوان بدنیا بیاد، همش 7 هفته باقی مونده. سر همین دیشب خواب دیدم تو مسافرت زایمان کردم. سه نفری رفتیم چهار نفری برگشتیم.


اتفاق مهم دیگه ای که امروز افتاد این بود که قصه ی گم شدن طلای رضوان رو کامل برای رضا گفتم. ناراحت شد. ولی نه در حدی که فکر می کردم.








مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها