غریق بی نجاتم. 

طوفان حال من.


میدونی ی وقتایی بار عجیبی میشینه رو شونه هات. اون لحظه ای که حجم تنهایی رو به وسعت اقیانوس میبینی و دلت میشکنه. 

تنهایی ای که خیلی وقته به آغوش کشیدی. 

من تو این مختصات مکانی و زمانی دلم از آدمای بی جرات دور و ورم گرفته. 

دلم از دوری ها گرفته. دلم از اینکه ادما به راحتی با هم حرفاشونو نمیزنن گرفته. 

و خیلی چیزای دیگه.

در اوج نا امیدی اما امید دارم به این که خوب یا بد سخت یا آسون این پیچ زندگی هم میگذره. اما به خودم به پریسای درونم به همونی که خیلی وقتا نادیده گرفتمش قول میدم قول میدم که پایان این پیچ خوشبختیه و باید باشه. نه نمی خوام بگم خوشبختی پایداریه که باورم مثل دوست افشینه که زندگی مثل دوییدنه از یک نا پایداری به ناپایداری دیگه. منظورم از خوشبختی خوشحالیه. یعنی نتیجه ای که نهایتا می گیرم رضایت از تصمیماتیه که گرفتم حتا اگه اشتباه. یعنی نهایتا  اونجا که رسیدم . حتا اگه چشم بستن رو تموم سختیای این دوران هم باشه اجازه نمیدم دوباره پریسای اصلیم رو نادیده بگیرم. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها