ی پیچ بزرگ تو زندگی اونجایی عه که آدم به خودش میاد میبینه دیگه چیزی براش مهم نیست. این که خیلی ها چطور رفتار میکنن؟ چقدر میتونم تغییرشون بدم و این که بیش تر از همیشه فکر میکنی لحظه هایی که میرن دیگه هرگز بر نمیگردن. اون وقت دیگه فرقی نمیکنه تا اینجای عمرتو باهاش چیکار کردی دوس داری هر چی سربع تر هرچی هست رو رها کنی که میبینی این همه بند بهت داغونت کرده. خود خواه تر میشی و میگی زندگی باید همونی بشه برای من که می خوام. دیگه حال غصه خوردن نداری و به پاهای خودت اعتماد میکنی برای روشون وایستادن.
البته این مرحله راحت به دست نمیاد. خیلی زجر میکشی و صبر میکنی و اون لعلی که باید ازین سنگ ساخته میشه.

مثل همه ی چیزای خوبی که ادم به دست میاره و میگه کاش زودتر بود این مرحله از زندگی هم کاش زودتر پیش میومد.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها